مردي و جوانمردي آئين و ره ماست

شاعر : سنايي غزنوي

جان ملکان زنده به دولت‌کده‌ي ماستمردي و جوانمردي آئين و ره ماست
در يوزه‌گر سايه‌ي پر کله ماستروزي ده سياره بر کسب ضيارا
از دهر برافکندن شرها شره ماستگر چه شره هر چه شه آمد سوي شرست
که تابره‌ي کاهکشان برگ که ماستبرگ که ما از که بيجاده نترسد
در نطع جهان هر چه پياده‌ست شه ماستآنجا که بود کوشش شطرنج تواضع
در عمر گنه بيني آن گه گنه ماستو آنجاي که بخشايش ما دم زد اگر تو
هر عزم که در رغم سفيهان تبه ماستحقا که نه بر زندگي و دولت و دينست
در بندگي آنجا که آن عامه مه ماستهر عارضه کيد ز خداوند بر ما
آنجا که «بگير» ما و آنجا که «نه» ماستما خازن نيک و بد حقيم ز ما نيست
اقليم جهان ديده و عيوق گه ماستالمنة لله که بر دولت و ملت
از بيم يکي بنده که زير شبه ماستچشم ملکان زير سپيديست ز بس اشک
در خدمت کمتر حشم بارگه ماستآنکس که ملوکان به غلاميش نيرزند
پر ماه نو از بوس شهان پايگه ماستبهر شرف خود چو مه چارده هر روز
سلطان فلک بنده‌ي زرين کله ماستاز بهر زر و سيم نه بل کز پي تشريف
آن مه که به از چشمه‌ي خورشيد مه ماستگرچه مه چرخ آمد خورشيد وليکن
زلف پس گوش بت ما بنده ره ماستباشد همه را بنده سوي عزت و ما را
زيرا که در آيينه هم از ما شبه ماستاز بهر دويي آينه در دست نگيريم
آن دور چو بگذشت گه ماست گه ماستراندند بسي کامروايي سلف ما
آنکو دل ما دارد بهرامشه ماستبهرامشه ار چه که شه ماست وليکن